به طور کلی، زنان بالای سی سال همه چیزهایی را که باید از سر بگذرانند، تجربه کرده اند.وقتی صحبت از رابطه جنسی به میان میآید، دیگر آن رنگ سبزی را ندارند که وقتی در جوانی دیگران را میبوسند سرخ میشوند.اکثر زنان بالغ جوان در حال حاضر مجموعه ای از مهارت های جنسی خود را دارند، مانند مسخره کردن، سرگرمی، وضعیت بدن و غیره.
من یک دوست صمیمی به نام لیزا دارم.شوهرش به دلایل کاری مجبور شد از او و بچه ها جدا شود و هر سال فقط یک یا دو ماه می توانستند با هم جمع شوند.گاهی دلم براش میسوزهاو از کار بسیار خسته است و مجبور است بچه ها را بزرگ کند.من به او توصیه می کنم زمانی که وقت دارد بیشتر استراحت کند.او همیشه لبخند تلخی می زند و می گوید: "من هم می خواهم این کار را انجام دهم!"بله، چه کسی دوست دارد اینقدر سخت کار کند؟فقط توانستم آه بکشم و تشویقش کنم، «تو یک مادر مجرد کاذب عالی هستی» که باعث شد تقریباً اشک بریزد.
یه بار داشتم باهاش چت میکردم گفتم: شوهرت بعد از مدتها برگشته.اگر نیازهای جنسی دارید چه باید بکنید؟»او گفت: "اگر چنین افکاری داشته باشم، فوراً آنها را رها می کنم وگرنه چه کار می توانم بکنم.""آیا هرگز به برقراری تماس تلفنی یا چت تصویری با او فکر نکردهاید؟"او با لبخندی نیمهلبخند گفت: «خجالتآور است، نمیدانم چگونه این کار را انجام دهم، ممکن است آن را قبول نکنم و نمیدانم او این کار را دوست ندارد یا نه.ما الان یک زوج پیر هستیم، نگذارید او به من بخندد.»با خنده گفت
اما همین چند روز پیش، او در واقع با من درباره اسباب بازی های جنسی صحبت کرد.من اول خیلی هیجان زده بودم.البته این هیجان به این دلیل بود که خوشحال بودم که او چنین نگرشی نسبت به زندگی دارد.از او پرسیدم "چرا ناگهان به فکر خرید اسباب بازی های جنسی افتادی؟"مدتی سکوت کرد و گفت: «کمی خسته ام.خیلی دور است.در هر دو نیمکره، هر بار که به او نیاز دارم، او در اطراف نیست.من می خواهم با او در میان بگذارم، اما او هنوز آنجا نیست.چیزی که من را بیشتر غمگین می کند این است که او نمی تواند فداکاری و روحیه من را درک کند.او فقط هر چند وقت یک بار با من تماس می گیرد، اما حتی از طریق تلفن احساس ناخوشایندی و عجیبی می کند.»... «پس به این فکر می کنم که اگر بتوانم نیازهای جسمی ام را خودم برطرف کنم، آیا می توانم تا آخر عمرم اینطور زندگی کنم؟ ”او با لبخندی بدبین گفتمن گیج شدم.با وجود اینکه معمولاً خیلی پرحرف هستم، اما با بهترین دوست چندین سالهام روبرو میشوم، اما تنهایی او مرا بی حرف گذاشت.می دانستم که جلوی اشک هایش را می گیرد و او هم می دانست که مانع در آغوش کشیدنش هستم.فقط کمی با هم نشستیم و هوای سرد را دمیدیم تا نجابت دوران پیری خود را حفظ کنیم.
زمان ارسال: اکتبر-19-2023